نیمانیما، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 18 روز سن داره

نیماجون

واکسن شش ماهگی

امروز عسل مامان و بابا با مامان و خاله رفت درمانگاه برای واکسن شش ماهگی.  درمانگاه را داشتن رنگ می کردن وکلا بهم ریخته بود اول رفتیم واکسن زدیم که طبق معمول مامان نیامد داخل باخاله رفتی واکسن رو که زدن یک کوچولو گریه کردی  وبعد خیلی زود ساکت شدی ورفتیم واسه قد و وزن : قدت      وزنت   ودورسرت بود.  وبعد توضیحاتی راجع به شروع غذای کمکی ونحوه دادن قطره آهن به پسرعزیزم  داد یک تبریک کوچولو باباومامان به نیماجونمون نیم سالگیت مبارک عزیزدلم ...
22 آبان 1390

نیما لختش قشنگه

    یکی از بهترین وقتای که نیمای ما دیدنی میشه وقتیه که میره حموم          یا تازه از حموم دراومده این شما و این  چند تا عکس NAKED ونیمه عریان ازنیما درادامه مطلب هشدار: اگه نی نی تون دختره چشماشو بگیرین       این عکس مال اولین ساعت ورود نیما به خونه یا به عبارتی دومین روز زندگیشه اینم قبل از دوماهگی که عشق آب بازیش داره شکوفا میشه!   اینام چندتا عکس بعد ازحمومش به ترتیب سن   ...
19 آبان 1390

تمام هستی ما

  اولین ساعت تولد نیماجون چند روز بعد ازتولد الهی فدات بشیم که اینقدر نازمی خوابی عزیزم        بازهم پسرمون خوابه   دراین عکس نیماجون واسه دومین بارامامزاده کوه رفته واسه افطار  کلا" پسر ما خیلی ددریه و اکثرا وقتی میریم بیرون سر حاله یا خیلی راحت می خوابه      نیما لختش قشنگه پسرمون در حال حمام کردن                     نیماجون درحا...
19 آبان 1390

سومین سالگرد ازدواج من وبابایی

                                                                   4 مرداد سومین سالگرد ازدواج من وبابایی است که امسال باوجود تو عزیزم ما یک خانواده سه نفره شده ایم . بااین وجود که من خیلی حساس بودم واذیتش کردم اون با مهربانی هایش بی همتاست. بی شک دوست دارم که تو شبیه اون باشی عزیزم از صمیم دل عاشق ...
19 آبان 1390

ورکانه

تاریخ سی ام تیر نیما با باباومامان و خاله و مادر بزرگا رفت روستای توریستی ورکانه روستایی زیبا که زادگاه پرفسور موسیوند مخترع قلب مصنوعیه روستایی که چند سال قبل بهسازی شد تا یه مرکز جذب توریست بشه ولی  ما همه چیزرو فقط شروع(بخونید افتتاح)می کنیم و بعدش کارا رو واگذار می کنیم به خدا نمونشم چراغای روشنایی معابر روستاس که از نوع خاصی جهت هرچه زیباتر شدن محیط روستا تو شب انتخاب شده اما حتی یکی دو تاشم سالم نمونده...  این روستا رو هم توریست داخلی و خارجی که هیچی حتی خیلی همدانیها هم اونو ندیدن یا حتی از وجودش بی خبرن شاهدشم اینکه تو جمع اونروز بجز بابای نیما بقیه برای اولین بارشون بود که اونجا رو می دیدن این...
19 آبان 1390

واکسن دو ماهگی

  روز ٢٢ تیر نوبت واکسن دو ماهگی نیما بود اما چون چهارشنبه بود با اصرار به متصدی درمانگاه یه روز عقب انداختمش تا خودم باهش باشم . صبح روز 23 تیر من و نیما و مامانش رفتیم درمانگاه مامان که طبق معمول از دو سه روز قبل استرس گرفته بود و دل اومدن تو اتاقو نداشت با اینکه این چندمین بار بود که برای واکسن یا آزمایش پسملمو سولاخ می کردن و توی همشم من حاضر بودم  اما با دیدن سوزن به اون بزرگی دهنم باز مونده بود که چطوری این سوزن هفت هشت سانتی میتونه از قسمت جلوی ران کوچولوش تزریق بشه و به استخوانش نخوره. اما پرستاره با خونسردی و با حداکثر سرعت ممکن دوتا سوزن بهش زد و یک یا دوتا ویال خوراکی هم ریخت تو گلوش.طفلک تا اومد بفهمه چی به چیه تموم شد...
19 آبان 1390

اولین کوهپیمایی

سوم تیر برای اولین بار کمی تا قسمتی کوهنورد شدی! اونم وقتی که فقط چهل و چند روزت بود. اونروز به همراه مامان و بابا رفتی کوچه باغ دره مرادبک تا منبع آب. تو توی بغل بابایی وبیشتر مسیر رو خواب بودی و هر کی تو راه به ما می رسید یه نصیحتی راجع به طرز بغل گرفتن و پوشاندنت به ما می کرد .البته ما هم به این نتیجه رسیدیم که با اینکه اول تابستان بود بهتر بود یه لباس برات می پوشوندیم که آستین و شلوارش بلند باشه. کی باشه که خودت این مسیر رو با پای خودت بیای تا یخچال. ...
19 آبان 1390

ختنه پسرمون

١٢ خرداد رفتیم دکتر واسه ختنه آزمایش نوشت انجام دادیم دکتر واسه هفته آینده پنجشنبه وقت داد وگفت چهارشنبه زنگ بزنید اگرشدهمون روز انجام می دهیم عزیز دلمون هنوز یکماهش هم نشده بود و ماهمش استرس اون روز را داشتیم تا اینکه بعدازظهر بابا زنگ زد مطب و گفتن واسه ساعت 8 اونجا باشیم ماهم استرسمون بیشتر شده بود مامان زنگ زد به مامانی وخاله جون آمدن خونه ما مامانی که دل آمدن نداشت موند خونه وخاله الهام وعمه فاطمه ومامان وبابا به همراه نفسمون رفتیم همین که وارد مطب شدیم مامان آمد بیرون وشروع کردبه گریه تااینکه ختنه پسرمون شروع شدبابایی بهمراه عمه فاطمه رفتن تووبابایی ازت عکس وفیلم گرفت ومامان وخاله الهام بیرون بودن ودل آمدن به داخل را ندا...
19 آبان 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نیماجون می باشد